درس آموزی از حادثه ها
آنچه که اینک ملاحظه می کنید، نکته هایی از یک قضیه ای است که برایم چندین سال قبل اتفاق افتاده و لزومی به ذکرش نیست، آموخته ام و ذکر آنها را برای دیگران خالی از فایده نمی دانم؛ زیرا در تمام روزگارها صادق است.
در این ایام می اندیشم که واقعاً اگر روزگار چرخشی نداشت و اقبال های آن با ادبارهایی همراه نبود، چه ناپسند بود. چه حکیمی است خداوند که چنین تقدیر کرده است! حادثه ها بسیار درس آموزی دارد و بسیاری از نکات علمی و اخلاقی را آموزاند که اینک برخی از آنها را می آورم:
1. دانستم که واقعاً، همان طور که امام علی(ع) فرموده اند، گوهر افراد را حادثه ها هویدا می کند. در فتنه ها و محنت هاست که آدم ها آزمایش می شوند و معلوم می گردد که چه میزان تقوا و انسانیت دارند. جهت آن این است که این حادثه ها حب ها و بغض ها را بر می انگیزد و ایمان را زایل و عقل را مغلوب می کند.
2. آموختم که واقعاً، عدالت و تقوا – که به حسن ظاهر شناخته می شود – وسیله معتبری برای سنجش افراد نیست؛ بلکه آن منافع و مضار و به تعبیر دیگر آن حب ها و بغض هاست که عدالت و تقوای افراد را می سنجد.
3. یاد گرفتم که در حادثه ها هر کسی می کوشد، ادله ای را جستجو کند که مدعای خود را ثابت کند و حتی نیم نگاهی هم به ادله مخالف ندارد.
4. فراگرفتم که چگونه قاضی با قضاوت بر پایه سخن یک طرف، حکمی ناصواب می دهد و چگونه کانالیزه شدگی اطلاعاتی آدمی را گمراه می سازد. بسیاری می پندارند، شروط قضاوت شرعی فقط باید در دادگاه رسمی رعایت شود؛ حال آن که قلمرو قضاوت، عرصه زندگی عادی را نیز فرا می گیرد؛ لذا تا سخن دو طرف شنیده نشود، نباید قضاوت کرد و گرنه هیچ کس از خطا ایمن نمی ماند.
5. یاد گرفتم که ناملایمات و اندوه ها بیش از ملایمات و خوشی ها آدمی را می سازد و او را به خدا توجه می دهد. اگر ناملایمات و اندوه ها نبود، چندان کسی در خانه خدا را نمی کوفت.
6. فهمیدم که واقعاً، وقتی کسی در سخنی تنهاست و تا می خواهد آن را به دیگران بقبولاند، چقدر باید رنج بکشد و چرا رسول خدا(ص) باید از فشار مخالفت ها و تهمت ها گلیم به خود بپیچد و خود را در خانه محبوس کند.
7. دانستم که چگونه بی مهری ها و تهمت ها آدمی را از کوره به در می برد و از مردم گریزان می سازد و چرا به پیامبر اسلام(ص) گفته شد، چون حضرت یونس نباشی که از سختی ها بگریزی.
8. دریافتم که گوینده، در وقت تکلم به لوازم کلامش توجه ندارد. به کسی گفتم: این حقه بازی است که کسی به سخن، چیزی بگوید و در عمل کار دگر کند. به من گفت: یعنی من حقه بازم؟
9. دانستم، افعال آدمی در حالات مختلف تفاوت دارد. ما در حالت عادی جفاکنندگان به خود را نفرین می کنیم؛ اما پس از آن که حالی پیدا کنیم و اشکی بریزیم، آنان را دعا می کنیم.
10. دریافتم، خدا نزد دل های شکسته و چشم های گریان است. آدمی در این حالت هرچه را درست ببیند، صواب است و خدا آن را به او الهام کرده است.
11. دانستم که واقعاً، چگونه غرور آدمی را بدبخت می کند. غرور سبب می شود، آدمی خود را مقصر نداند ولو آن که دلایل روشنی بر مقصر بودن او اقامه شود؛ لذا در صدد بر نمی آید، از لغزش های خود پوزش بخواهد. اولین عامل عصیان غرور بود؛ چنان که ابلیس از سر غرور به آدم سجده نکرد. آدم و ابلیس هر دو عصیان کردند؛ اما ابلیس از کرده خود پشیمان نشد و پوزش نخواست و لذا از درگاه خدا رانده شد؛ اما آدم از کرده خود پشیمان شد و پوزش خداست و لذا راهی به سوی رستگاری یافت.
12. فهمیدم که خشم آدمیان را از حالت عدالت و تقوا خارج می کند و به تصمیمات ناصواب می کشاند. آدمی اگر سخن حقی نیز داشته باشد، آنگاه که خشم آلود بیان شود، سخن حق او فدای خشمش خواهد شد. سخن خشم آلود، خصم را نیز خشم آلود خواهد ساخت و او را از پذیرش سخن حق باز خواهد داشت.
13. متوجه شدم که سوء تفاهم سوء ظن پدید می آورد و به قضاوت های ناصواب سوق می دهد. چاره این است که همه سخن ها شنیده شود و به درستی فهم گردد و آنگاه قضاوت صورت گیرد.
14. دانستم، آنگاه که خصم درمانده می شود، به مغالطه روی می آورد. به جای ردّ اصل سخن سعی می کند، سخن گو را متهم سازد. نیز به جای لحاظ همه جانبه حقایق، تنها به آنهایی توجه کند که به نفع اوست.
15. دریافتم که وقتی حادثه ها پیش می آید و آب ها گل آلود می شود، سیل دروغ ها و تهمت هاست که به سوی شخص سرازیر می شود.